https://www.instagram.com/cnhamid.ir

www.CnHamid.ir

ابوسعید ابوالخیر از مشهورترین عرفا و پیران طریقت است که گفته ها و مجالس او فیض بخش مریدان وی و پویندگان طریقت در همه ی ادوار بوده است. محمد بن منور از نوادگان بوسعید کتابی در شرح احوال و اقوال نیای خویش مدون ساخته که به اسرار التوحید فی مقامات الشیخ ابی سعید، مشهور است. این کتاب از متون فارسی ارزشمند نیمه ی دوم قرن ششم هجری است که هم از جهت نثر فارسی و هم محتوای عرفانی آن حائز اهمیت است.

حکایات:

* گفته اند که پدر شیخ ما ، بابوابوالخیر ، سلطان محمود را عظیم دوست داشتی و او را در میهنه سرایی بکرد و بر دو دیوار سقف های آن بنا، نام سلطان محمود و ذکر حشم و خدم و پیلان و مراکب او نقش فرمود. و شیخ کودک بود. پدر را گفت: مرا درین سرا، یک خانه بنا کن چنانک آن خانه خاصه من باشد و هیچ کس را در آن هیچ تصرف نباشد.» پدر او را خانه ی بنا کرد در بالای سرای، که صومعه‏ی شیخ آن است. چون خانه تمام شد و در گل گرفتند، شیخ فرمود تا بر در و دیوار و سقف آن بنوشتند که الله الله الله» پدرش گفت: یا پسر این چیست؟» شیخ گفت:هر کسی بر دیوار خانه ی خویش نام امیر خویش نویسند.» پدرش را وقت خوش گشت و از آن چه کرده بود پشیمان شد و بفرمود که تا آن همه که نبشته بودند از سرای او دور کردند و از آن ساعت باز در شیخ به چشم دیگر نگریست و دل بر کار شیخ نهاد.

 * شیخ ما گفت که روزی پیش بلقسم بشر یاسین بودیم، ما را گفت: ای پسر! خواهی که با خدای سخن گویی؟» گفتیم: خواهیم، چرا نخواهیم؟» گفت: هر وقت که در خلوت باشی این گوی و بیش از این مگوی.»

بی تو جــانا قـــــرار نتوانم  کـــرد / احسان تو را شمار نتوانم کرد

گر بر تن من زبان شود هر مویی  /  یک شکر تو از هزار نتوانم کرد

ما همه وقت این همی گفتیم تا به برکه ی این در کودکی، راه حق بر ما گشاده گشت.

 * استاد عبدالرحمان گفت که مقری شیخ ما بود، که روزی شیخ ما در نیشابور مجلس می گفت. علویی بود در مجلس شیخ. مگر بر دل علوی بگذشت که نسب ما داریم و عزت و دولت، شیخ دارد. در حال شیخ روی بدان علوی کرد و گفت: بهتر از این باید و بهتر از این باید.» آنگه روی به جمع کرد و گفت: می دانید که این سید چه می گوید؟ می گوید: نسبت ما داریم و عزت و دولت آنجاست. بدانک محمد صلوات الله علیه آنچه یافت از نسبت یافت نه از نسب که بوجهل و بولهب هم از آن نسب بودند. شما به نسب از آن مهتر قناعت کرده اید و ما همگی خویش در نسبت بدان مهتر در باخته ایم و هنوز قناعت نمی کنیم. لاجرم از آن دولت و عزت که آن مهتر داشت ما را نصیب کرد و بنمود که راه به حضرت ما به نسبت است نه به نسب.»

شیخ را گفتند: فلان کس بر روی آب می‏رود.» گفت: سهل است، بزغی و صعوه ای نیز برود». گفتند :فلان کس در هوا پرد.» گفت:مگسی و زغنه‏ای می‏پرد.» گفتند: فلان کس در یک لحظه از شهری به شهری می شود.» شیخ گفت:شیطان نیز در یک نفس از مشرق به مغرب می‏شود. این چنین چیزها را بس قیمتی نیست. .»
* شیخ عبدالصمد بن محمد الصوفی السرخسی، که مرید خاص شیخ ما بود حکایت کرد که من مدتی از مجلس شیخ ما ابوسعید (قدس الله) غایب ماندم، به سببی و عظیم متاسف بودم، بدانک آن فواید از من فوت شد. چون در میهنه شدم شیخ ما مجلس می‏گفت، بر تخت نشسته. چون چشم شیخ بر من افتاد گفت: ای عبدالصمد، هیچ متاسف مباش که اگر توده سال از ما غایب گردی ما جز یک حرف نگوییم و آن یک حرف برین ناخن توان نوشت و اشارت به ناخن انگشت مهین کرد، از دست راست و آن سخن این است: ذبٌح النفس و الا فلا» چون شیخ این کلمه بگفت فریاد بر من افتاد و از دست بشدم.

* خواجه عبدالکریم خادم خاص شیخ ما ابوسعید بود، گفت: روزی درویشی مرا بنشانده بود تا از حکایت های شیخ ما او را چیزی می نوشتم. کسی بیامد که شیخ تو را می خواند.» برفتم. چون پیش شیخ رسیدم ، شیخ پرسید که چه کار می‏کردی؟» گفتم : درویشی حکایت چند خواست، از آن شیخ، می نوشتم.» شیخ گفت:یا عبدالکریم! حکایت نویس مباش ، چنان باش که از تو حکایت کنند.»

 

https://www.instagram.com/cnhamid.ir

www.CnHamid.ir


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها